چشمم را گرفتند تا خاموش شوم، اما از همان سیاهی،
دیدن تازهای
شروع شد.»
گلولهشان را در چشمم کاشتند، و فکر کردند دیگر نمیبینم؛ نمیدانستند بینایی، از چشم نیست، از وجدان است.»با چشم بسته هم میتوان دید که چه بر سر مردم آمده؛ فقط کافیست نخواهی کور بمانی.
وقتی از فاصله دو متری به من شلیک کردی و لبخند زدی، آیا فکر میکردی که من زنده میمانم و به تو لبخند میزنم؟»
تو بیمارستان صدام زدن “مجروح چشم”. هیچکس نگفت “انسانی که خواست آزاد باشه”.
یه چشممو گرفتن، ولی باعث شدن همهی دنیا بفهمه ما فقط برای دیدن آزادی بیرون رفتیم.
چشمهایمان شاید زخمی است، اما داستان ما زنده است و خاموش نمیشود
از روزی که گلوله چشمم را برد، یک لحظه هم بیدرد نبودهام؛ نفس میکشم، زندگی میکنم، اما درد رهایم نکرده
به یاد آسیب دیدگان چشمی در سالگرد آبان ماه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر