سوگ بهرام
✍🏻سهند ایرانمهر
درگذشت بهرام بیضایی، آنهم در روز تولدش، فقط پایان زندگی یک فرد نیست؛ اتفاقی معنادار است که گویی پایان یک دوره فکری در فرهنگ ما را یادآوری میکند.گویی حلقهای از یک سنت فکری در فرهنگ ایران، بسته شد. سنتی که در آن هنر شیوهای برای اندیشیدن بود. و سینما و تئاتر فقط صحنه نمایش نبود که میدان داوری تاریخ بود.
بیضایی را غالباً «کارگردان» مینامند، اما این نامگذاری، درست، بهشدت نارساست. از نظر، او پیش و بیش از من کارگردان باشد، ادیب بود. و پیش از آن، جامعهشناسی تاریخخوان است که به سازوکار قدرت، خشونت، حذف و روایت حساس بود. سینما و تئاتر برای او رسانه بودند، نه هویت. هویت او اما در نسبتش با زبان و تاریخ شکل میگرفت.
شاخصه اصلی آثار بیضایی نه تکنیک سینمایی است و نه صرفا رجوع به اسطوره. بلکه نحوه صورتبندی معنا از طریق زبان است. دیالوگ های او بیش از تاریخ حاملگی هستند. گزیدههای او تصادفی نبودند و از ادبیاتی که نقطهای توجه به او بود، پیش از این بود که «دانستن» با «ادیب بودن» ادبیات میشود. ادبیات بیضایی را نمیشناخت؛ در آن سکونت داشت.
نثر او نثری سخت جان است. نه لغزنده است، نه رها، نه سهلالوصول و نه متظاهرانه. جملهها وزن دارند، مکث دارند، دارندگی دارند. این استحکام زبانی، نتیجه ذوق شاعرانه صرف نیست؛ محصول انضباط فکری است. بیضایی به کلمه اعتماد نمیکرد آیا میشود آزموده شد. به همین دلیل زبان در آثارش نه ابزار تزئین، که میدان کشمکش معناست.
از این منظر، او بیش از آن که فیلم بسازد، متن تولید میکند. متنی که مستق از تصویر، قابلشدن است. ذهن را تکان می دهد و خودش تصویر است. این خصیصه در تاریخ سینمای ایران نادر است. بسیاری از تصویر میسازند و بعد بهدنبال معنا میگردند. معنای بیضایی را میساخت و تصویر را در خدمت آن میگرفت. به همین دلیل است که آثارش کهنه نمیشوند. زیرا به زمانههای خاص پاسخ نمیدهند، بلکه به موضوعهای تکرار میشوند در تاریخ ایران مانند روایت، قدرت و حقیقت میپردازند.
نگاه او به تاریخ، نگاه ستایشگرانه یا نوستالژیک نبود. تاریخ در جهان بیضایی میدان افتخار میدان نیست. او تاریخ را میکاود تا نشان دهد چگونه قربانیان خاموش میشوند و چگونه روایت رسمی جای حقیقت را میگیرند. در «مرگ یزدگرد»، در «چریکه تارا»، و حتی سایهبازی «جانا و بلادور»، تاریخ نه پشت سر ما، که در کنج از درون ما به عنوان یک ایرانی است.
همین نگاه است که او را به جامعهشناسی تاریخ نزدیک میکند، بیآنکه به زبان آکادمیک پناه ببرد. نظریه بیضایی نمینوشت، ام با صحنه و نظریه دیالوگ میساخت. بیضایی متواضعانه میگذاشت تا مدعیان خوانشاشت غلط خود را از تاریخ و ادبیات بخوانند آنگاه در زمانش به دقت نشان دهند که فردوسی تا زن و از قدرت تا ادبیات چگونه به نام نظریه بهلخ ایدئولوژی و خوانشی وارونه رفتند.
اندوهِ فقدان بیضایی، از دستدادن یک فیلمساز نیست. از دستدادن الگویی از اندیشیدن سختگیرانه در فرهنگ ایرانی است. الگویی که زبان را جدی میگرفت، تاریخ را ساده نمیکرد و مخاطب را تحقیر نمیکرد و از همه مهمتر در این راه نه وقعی به قدرت میگذاشت و نه مجیز مردم را میگفت او به جوهره هرچیز کار میکرد نه مزاج و مذاق زمانه و خلق آن. او از ما تماشاگر نمیخواست؛ شریک فکری میخواست و شاید به همین دلیل است که با رفتن او، حس میکنیم چیزی از یک فرد از دست رفته است. آنچه رفت بیضایی نبود، امکان پیوند میان ادبیات، تاریخ و هنر با سلیقه و آرایه بینظیر بیضایی بود، پیوندی که یکی از آخرین حاملان جدید آن بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر