۱۴۰۴ آبان ۲۸, چهارشنبه

سانسور کتاب و کتاب نخواندن مردم

 

همه تقصیرهای کتاب نخواندن را گردن مردم نیندازید/ وقتی کتاب خوب کم است و سانسور زیاد است و قیمت بالاست، مردم مقصرند؟

سال‌ها ما مردم کتاب نخوان به‌صورت محترمانه مقصر اصلی وضع موجود کتاب نخوانی ها بودیم. این که مدام به مردم بگوییم سرانه مطالعه پایین است، اما برای تورم طاقت‌فرسایی که کمر مردم را خم کرده و قیمت کتاب را هم به آسمان رسانده هیچ کاری نکنیم، راه به‌جایی نمی‌برد.

فوتبال کثیف ایران

 

پول مفت و بی حساب، فوتبال ایران را به سقوط اخلاقی کشاند/ آن فوتبال قشنگ و تمیز قدیم کجا ، این فوتبال بی ادب و هتاک امروز کجا؟

بی‌اخلاقی در فوتبال ایران نهادینه شده است و کاری هم از دست کسی بر نمی‌آید. ساختار فوتبال ایران با آدم‌های مشغول در آن به بی‌اخلاقی عادت کرده است و اگر کسی بخواهد بی‌اخلاقی را ریشه‌کن کند باید کل بنای فوتبال را 

بکوبد و دوباره و از نو آن را بسازد.

تمجید کارگران معروف ایرانی از گوگوش ؟!!!!!!

 

وقتی گوگوش ۲۰ دقیقه شبیه موش کف اتاق راه رفت/ علیرضا داوونژاد: گوگوش برای بازی در «نازنین» فداکارانه تمرین می‌کرد

علیرضا داوودنژاد از تجربه همکاری با فائقه آتشین (گوگوش) در فیلم «نازنین» گفت.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از عصر ایران، علیرضا داوودنژاد، کارگردان پیشکسوت به گفت‌وگویی ویدئویی با این رسانه نشست. 

۱۴۰۴ آبان ۲۷, سه‌شنبه

تصویر عریان جنایت


تصویر عریان جنایت  


 از بچه‌ها فقط شیرین در اتاق دیده


می‌شد. به میزی تکیه داده بود و داشت صحبت می‌کرد. با نگرانی به او نگاه می‌کردم. برای لحظه‌ای چشمش به من افتاد. دستش را برایم به نشانه‌ خداحافظی تکان داد... چی شده؟ یعنی تموم شد... من را به بند برگرداندند و شیرین و 
۹ خانم دیگر را بردند. این آخرین دیدار من با آن‌ها بود.»

این بخشی از خاطرات یکی از هم‌بندی‌های ۱۰ زن بهایی بود که در ۲۸ خرداد ۱۳۶۲ به خاطر اعتقادات دینی خود در شهر شیراز به دار آویخته شدند. پیش از آن‌ها، زنان بسیاری با عقاید و مرام‌های مختلف دینی و سیاسی در کشور اعدام شده بودند اما اعدام این ۱۰ زن بهایی، به عنوان نخستین اعدام دسته‌جمعی زنان در تاریخ معاصر ایران شناخته می‌شود.  

این ۱۰ زن را پس از هشت ماه شکنجه، توهین، تحقیر و زندان، به ترتیب سن در مقابل چشمان یک‌دیگر به دار آویختند. «مونا محمودنژاد»، دختر نوجوان ۱۷ ساله بهایی کوچک‌ترین فرد این گروه بود که نظاره‌گر اعدام ۹ زن بهایی پیش از خود بود. او که هنوز به سن ۱۸ سالگی نرسیده بود، از نظر قانونی «کودک» محسوب می‌شد. 

آن روز مونا را در مکانی به دار آویختند که سه ماه پیش پدرش را به اتهام بهایی بودن اعدام کرده بودند. 

احتمالا نخستین نفر که به دار کشیده شد، «عزت جانمی» (اشراقی) بود. عزت خانم مسن‌ترین زن در بین این گروه بود. او ۵۷ سال داشت، دو روز پیش همسرش را اعدام کرده بودند و خودش در حالی به جوخه دار سپرده می‌شد که دخترش «رویا» در پای چوبه دار نظاره‌گر اعدام مادرش بود.

«نصرت یلدایی» ۴۶ ساله یکی دیگر از اعدام شدگان آن روز بود. این زن بهایی را با جثه کوچک و نحیفش بارها تعزیر و شکنجه کرده بودند اما او همچنان بر اعتقادش پا بر جا مانده بود. تمام نگرانی نصرت خانم، پسر جوانش «بهرام» بود که با او دستگیر شده بود. 

نصرت چند ساعت پیش از اعدام شنید که بهرامش را دو روز قبل در همان جایی که او را به دار می‌کشند، اعدام شده است. شاید با همان طناب که پسر را به دار کشیده بودند، مادر را هم به دار کشیدند. 

عشق و عاشقی «طاهره» و «جمشید» زبان‌زد همه‌ بهاییان شیراز بود. طاهره را به یاد «طاهره قره‌العین»، نخستین زن ایرانی که حجاب از سر برداشت و از حق آزادی زنان دفاع کرد، نام گذاشته بودند. همسرش، جمشید را ۲۶ خرداد به دار آویخته بودند و او پس از دو روز، در پی معشوق خود به دار کشیده شد. «طاهره ارجمندی» در زمان اعدام تنها ۳۰ سال سن داشت.

پس از این سه زن، هفت دختر جوان بهایی دیگر به دار آویخته شدند؛ «زرین»، «مهشید»، «شیرین»، «سیمین»، «اختر»، «رویا» و «مونا».

این ۱۰ زن را به دستور دادستان به جلسه «استتابه» برده بودند تا با انکار اعتقادات قلبی خود، از اعدام رهایی یابند ولی آن‌ها چوبه دار را بر تبری از عقایدشان ترجیح دادند و سرانجام در ۲۸ خرداد، پس از ملاقات با خانواده‌های‌شان، از سایر زندانیان جدا و ساعاتی بعد اعدام شدند. 

این زنان در جلسات دادگاه چند دقیقه‌ای بدون حق داشتن وکیل محاکمه و محکوم شده بودند. ماموران پیکرهای آن‌ها را بدون حضور خانواده یا انجام مراسم مذهبی، در گورستان بهاییان شیراز دفن کردند. این قبرستان را دولت در سال ١٣۶٣ مصادره کرد و در همان زمان سنگ‌های قبور با خاک یکسان شدند.

اقرار آمران و عاملان به اتهام بهایی بودن زنان اعدام شده

حجت‌الاسلام «قضایی»، حاکم شرع وقت شیراز که حکم اعدام ۱۰ زن بهایی این شهر را صادر کرد، در مصاحبه‌ای با بیان این مطلب که در جمهوری اسلامی ایران برای بهاییت و بهاییان کوچک‌ترین جایی نیست، به صراحت حکم اعدام این زنان را به واسطه اعتقادات‌ آن‌ها اعلام کرد. او گفت: «من از این فرصت استفاده می‌کنم و به همه بهاییان منصف و اهل فکر تذکر می‌دهم که به دامن اسلام عزیز بیایند و ننگ پیروی از بهاییت از پیشانی خود بشویند و با این عمل شجاعانه...، خود را نجات دهند و تا دیر نشده، از بهاییت که عقلاً و منطقاً محکوم است، تبری جویند.»

«ضیا میرعمادی»، دادستان وقت شیراز یکی دیگر از عاملان اعدام زنان و مردان بهایی این شهر بود. او بلافاصله پس از انتصاب، دستور دستگیری گسترده بهاییان شیراز و صدور حکم اعدام برای ۲۲ تن از آن‌ها را صادر کرد. شخصا به زندانیان بهایی گفته بود به آن‌ها چهار مرتبه فرصت می‌دهد تا توبه کنند و اسلام بیاورند، وگرنه به طور قطع اعدام می‌شوند.

میرعمادی در دوم آذر ۱۳۶۱ در گفت‌وگو با نشریه «خبر جنوب» دلیل دستگیری‌های شیراز را بهایی بودن بازداشت شدگان عنوان و طبق رسم متداول مقامات جمهوری اسلامی، برای توجیه دستگیری و اعدام شهروندان، آن‌ها را وابسته به «صهیونیسم بین‌الملل» معرفی کرده بود. 

«محیی‌الدین حائری شیرازی»، امام جمعه شیراز در خطبه‌های نماز جمعه ۱۴ خرداد ۱۳۶۲ (دو هفته پیش از اعدام زنان بهایی) فعالیت بهاییان را برای «امت اسلام» غیرقابل قبول و تحمل دانسته بود. 

گفتنی است که هیچ کدام از نمایندگان مردم شیراز در مجلس شورای اسلامی حاضر به دیدار با خانواده‌های زندانیان بهایی و شنیدن حرف‌های‌شان نشدند. یکی از نمایندگان این شهر «عطاالله مهاجرانی» بود که بعدها وزیر فرهنگ و ارشاد دولت «محمد خاتمی» شد.

مهاجرانی نظر خود را چند سال بعد در یک کنفرانس مطبوعاتی در برلین این طور بیان کرد: «من معتقد هستم که بهاييت يک اقليت دينی نيست... افرادی را که در کشور ما بازداشت می‌کنند، مواردی است که اتهام آن‌ها بهايی بودن نیست بلکه ارتباط با اسرائيل است.»

مهاجرانی توضیح نداد که اگر بهاییان به دلیل ارتباط با اسرائیل دستگیر شده‌اند، پس چرا در صورت تبری کردن و مسلمان شدن، آزاد می‌شوند.

کمپین داستان ما یکی است

جامعه جهانی بهایی در خرداد ۱۴۰۲، هم‌زمان با چهلمین سال‌روز اعدام ۱۰ زن بهایی در شیراز، کمپین جهانی «داستان ما یکی است» را راه‌اندازی کرد. این فراخوان یکپارچه، یاد و خاطره زنان اعدام شده و مبارزات طولانی زنان با هر عقیده و پیشینه‌‌ای را در ایران گرامی می‌دارد؛ مبارزه‌ای که برای چندین دهه تا به امروز ادامه داشته است. 

«داستان ما یکی است» نکوداشت «مونا»، «رویا»، «شیرین»، «سیمین»، «اختر»، «ندا»، «ژینا»، «نیکا»، «سارینا»، «حنانه»، «حدیث»، «آیلار»، «غزاله»، «آرمیتا» و همه‌ زنان و دختران ایرانی است که برای امتناع از انکار عقیده، برابری جنسیتی و عدالت، جان خود را از دست داده‌اند

سنجری؛ مردی که حتی خاموشی‌اش هم فریاد شد

 

کیانوش سنجری؛ مردی که حتی خاموشی‌اش هم فریاد شد


مرگ بعضی آدم‌ها فقط پایان نیست؛ شروعِ دیدن است.
مرگ کیانوش سنجری از همین جنس بود.
مرگی که جامعه را شوکه نکرد—چون همه می‌دانستند این مسیر سال‌هاست که به نقطه‌ای خطرناک می‌رود—اما جامعه را عصبانی کرد؛ غمگین کرد؛ پرسش‌گر کرد.

کیانوش فقط یک روزنامه‌نگار یا فعال سیاسی نبود؛
او یکی از نمادهای نسلی بود که در ایران، برای گفتن حقیقت باید هزینه بدهد؛
نسلی که قبل از اینکه فرصت زندگی‌کردن پیدا کند، یاد گرفت چگونه بازداشت شود، چگونه در بازجویی سکوت نکند، چگونه در محکمه جواب بدهد و چگونه در تاریکی باورهایش را حفظ کند.

کودکی که زود وارد میدان شد، مردی که همیشه یک قدم جلوتر از ترس بود

سنجری از نوجوانی وارد دنیای سیاست شد؛
نه سیاست رسمی،
بلکه سیاستِ خیابان، سیاستِ دانشجو، سیاستِ اعتراض.
فعالیت‌هایی که او را خیلی زود وارد چرخه‌ای کردند که اغلب مردم فقط اسمش را شنیده‌اند:
بازداشت، بازجویی، سلول، محدودیت.

او با قلمش می‌جنگید، اما هزینه‌هایی که می‌داد از جنس جنگ بود:
پرونده‌های متعدد، فشارهای پنهان، تهدیدهای آشکار و ممنوعیت‌هایی که هیچ‌جا نوشته نمی‌شد اما همه‌چیز را تعیین می‌کرد.

به خارج رفت،
اما نخواست تبعیدی باشد؛
نخواست «از دور» ببیند.
و همین شد که برگشت—به جایی که می‌دانست برایش امن نیست.

بازگشتش تصمیمی احساسی نبود؛
تصمیمی‌ بود از سر ایمان.
اما این ایمان برایش گران تمام شد.

بازگشت به ایران؛ آزادیِ بی‌دیوار اما بی‌هوا

بازگشت او مساوی بود با شروع نوع دیگری از زندان:
زندان نامرئی،
زندانِ پس از آزادی،
زندانِ فشارِ سفید.

هیچ حکمی نداشت، اما هر حرکتش محدود بود.
هیچ ممنوعیتی رسماً داده نشده بود، اما هر شغلی برایش بسته بود.
هیچ بازداشت جدیدی اتفاق نیفتاده بود، اما همیشه زیر نگاه بود.

این همان شکل سرکوبی‌ست که در پرونده‌ها نمی‌نویسند،
اما بیشتر از هر شکنجه‌ای می‌تواند یک انسان را فرسوده کند.

دوستانش می‌گفتند او در ماه‌های آخر «در محاصره» بود؛
محاصره‌ای که دیوار ندارد اما نفس را می‌گیرد.

مرگ؛ شکست نبود، اعتراض بود

وقتی خبر مرگ او منتشر شد،
هیچ‌کس به دنبال جزئیات نبود.
سؤال مردم «چطور» نبود؛
«چرا» بود.

چون همه می‌دانستند سنجری اهل فرار نبود.
اهل تسلیم نبود.
اهل خاموشی نبود.

مرگ او برای بسیاری تبدیل شد به یک «کنش سیاسی»،
یک اعتراض نهایی به ساختاری که سال‌ها او را از زندگیِ عادی محروم کرده بود.
ساختاری که شاید مستقیم نمی‌کُشد،
اما طوری فشار می‌آورد که نفس‌کشیدن را ناممکن می‌کند.

مرگ سنجری نتیجه یک تصمیم لحظه‌ای نبود؛
نتیجه سال‌ها فرسایش بود.
فرسایشی که روی کاغذ ثبت نمی‌شود،
اما در روح آدم حک می‌شود.

چرا جامعه از مرگ او ترسید؟

چون مرگ سنجری عریان کرد که سرکوب فقط در زندان نیست.
قرنطینه‌ای نیست که فقط در خیابان اتفاق بیفتد.
سرکوب می‌تواند در روان اتفاق بیفتد،
در شانست،
در توان کار کردنت،
در سطح انرژی‌ات،
در آینده‌ای که از تو گرفته می‌شود.

جامعه فهمید که فشار سیاسی امروز فقط بازداشت و زندان نیست؛
یک تنهایی سیستماتیک است،
یک نظارت دائمی،
یک خط‌قرمز متحرک که هر روز کوچک‌تر می‌شود.

این همان چیزی است که مردم را ترساند:
این‌که حتی بدون گلوله هم می‌شود یک فعال را از پا انداخت.

میراث کیانوش؛ سه حقیقتی که هنوز در هواست

۱. حقیقت را می‌شود سانسور کرد، اما نمی‌شود خفه کرد.

او رفت، اما پرسش‌هایی که مطرح کرد هنوز نفس می‌کشند.

۲. مرگ گاهی بلندترین فریاد است.

فریادی که نه رسانه می‌تواند سانسورش کند،
نه مسئول می‌تواند تکذیبش کند.

۳. آزادی هزینه دارد—و کیانوش آن را با زندگی پرداخت.

او نماد این حقیقت شد:
در کشوری که حقیقت گفتن جرم باشد،
حقیقت‌گو همیشه در خطر است.

سؤال‌هایی که با مرگ او آغاز شد، نه تمام

مرگ سنجری فقط یک روایت نیست؛
یک «پرونده باز» است.
• چرا او به نقطه‌ای رسید که مرگ را زبان اعتراض دید؟
• چرا فعالان سیاسی احساس می‌کنند هیچ راه امنی برای ادامه ندارند؟
• فشار پنهان تا کجا می‌تواند یک انسان را پیش ببرد؟
• مسئولیت اخلاقی و انسانی ساختاری که منتقدانش را فرسوده می‌کند چیست؟
• چرا حتی مراسم یادبود یک فعال باید با هراس همراه باشد؟

این‌ها سؤال‌هایی هستند که مرگ او دوباره به سطح آورد،
و هیچ پاسخی هنوز قانع‌کننده نیست.

کیانوش رفت، اما خاموش نشد

سنجری شاید امروز در میان ما نباشد،
اما داستانش تمام نشده.
او رفت،
اما رفتنش خودِ روایت شد.
او سکوت کرد،
اما سکوتش فریاد شد.

کیانوش سنجری دیگر یک فرد نیست؛
یک نشانه است،
یک هشدار،
یک زخم باز،

سازمان ملل پولی برای تامین غذای ۳۱۸ میلیون گرسنه ندارد

 🌐 سازمان ملل پولی برای تامین غذای ۳۱۸ میلیون گرسنه ندارد




▫️برنامه جهانی غذای سازمان ملل متحد هشدار داده است که بودجه به این معنی است که این سازمان برای تغذیه حتی یک سوم از ۳۱۸ میلیون نفری که در سال ۲۰۲۶ با گرسنگی شدید هستند، با مشکل مواجه خواهند شد.

▫️در بیانیه‌ای آمده است: «کاهش بودجه بشردوستانه جهانی، برنامه جهانی غذا را باید می‌کند تا کمک‌های غذایی را به یک سوم از نیازمندان اولویت دهد» که شامل ۱۱۰ میلیون نفر از آسیب‌پذیرترین افراد می‌شود.

▫️این آژانس تخمین زده است که این مبلغ ۱۳ میلیارد دلار هزینه خواهد داشت، اما هشدار داده است که «ممکن است تنها به نیمی از این هدف را دریافت کند».

▫️بزرگترین اهداکننده برنامه جهانی، ایالات متحده آمریکا است که در دوران بارداری، کمک‌های خارجی، از جمله به آژانس‌های سازمان ملل را کاهش داده است.

▫️سایر اعطای بزرگان، از جمله برخی از کشورهای اروپایی، بودجه‌های بشردوستانه خود را کاهش دادند.



پیرزن مرده ۴۰۰ دستگاه پورشه وارد کردند

 به نام پیرزن مرده ۴۰۰ دستگاه پورشه وارد کردند؛ 

کسی جرات ندارد با آنها برخورد کند!

عکس تزیینی است     



۳سال پیش به نام یک پیرزن، که مشخص نبود مرده‌است یا زنده، ۴۰۰ دستگاه خودرو پورشه وارد کشور شد.

افرادی که از این دست کارها و اقدامات  انجام می‌دهند، مصون از پیگیری قضائی هستند.

در حالی که همه، حتی دستگاه قضائی، دولت و مجلس هم می‌دانند این‌ها چه کسانی هستند، منتها کسی جرات برخورد با آن‌ها را ندارد.

سوال اصلی این است که چرا منابع ارزی که باید صرف خرید دارو شود به این افراد داده می‌شود، این‌ها هرکاری می‌خواهند می‌کنند.

سانسور کتاب و کتاب نخواندن مردم

  همه تقصیرهای کتاب نخواندن را گردن مردم نیندازید کتاب خوب کم است و سانسور زیاد است و قیمت بالاست، مردم مقصرند؟ سال‌ها ما مردم کتاب نخوان به...